از کتاب نمنم بارانم، نشر دارینوش، چاپ اول، زمستان 1375
اتفاقِ نیفتاده
حتماً هنوز در راهست
آن اتفاق ساده که یک روز
پشت اناری قرمز/ میافتد
و ناگزیر تا حالا
شکلِ عجیبی به خود گرفته
از بسکه زیر درخت سیب و/ پشت شاخهی انگور و
در کنار تو
با این حساب
اصلاً به فکر پس زدن رنگهای مانده بر اشیا
و پردهی کشیده بر انگور و
سیب و
انار/ نباش
حتماً هنوز
تازه کسی چه میداند
شاید همین فردا
از خانه رو به کوچه/ که طی میکنی
آن راه مقرر را
در ابرها که سرزده میآیند
در چترها که غالباً از روی احتیاط
در پاکتی که روی میز ادارهست
اما سوای این همه حدس و گمان
چیزی که میگریزد دائم
از حلقهای به حلقهی دیگر
چیزی که پیش از اینها نیز
سیگار تا به سیگار
ده بار/ دست کم
پشتِ اناری قرمز/ اتفاق نیفتادهست،
تا این دقیقه/ به ناچار
شکل عجیبی به خود گرفته
از بسکه بی تو/ با تو/ در کنار تو
دور از تو
زیر درخت سیب و/ چه بگویم؟
در عین حال/ وَ با یک حساب ساده
امروز برگِ آخر تقویم تو نیست
حداقل/ سیصد و شصت و سه چار مرتبهی دیگر
حبهی قندی
آفتاب عالم تابی،
در ته فنجانِ تو حل میشود
با قاشق لجوج چایخوری.
پس با خیال راحت
شب در خیالهای مهآلود/ چرخی بزن
و روز/ در چترهای خیس
و آن اتفاقِ ساده که چیزیست
چیزی که ما نمیشنویم
ما نمیبینیم
یک روز عصر
تا که ورق میزنی در آینه
ته ماندهی تقویم را
در بادها که سرزده میآیند
در برگها که یکشبه
در برفها که یکسره
اردیبهشت 73
با قرار قبلی
جز با قرار قبلی/ آنهم درست راس وقت مقرر
حتا برای کندن قبر و/ کفن و دفن خودش
و با تصور عزراییل/ پشت در بسته
که البته کمی صبر میکند
حالا حساب کن/ کسی از راه دور آمده باشد
از هزارو یکشبِ بین راه/ وصف تو را شنیده باشد
و از آینهی بغل ماشین/ بیرون پریده باشد
دیگر چه جای تعجب
اگر یکی از ما
به قالب یک پرندهی فرضاً سفید درآید
از شاخهای جدا شود و/ بعد
روی دستهی در/ به انتظار تو قطعه سنگِ سیاهی شود
پس/ از قرار معلوم
او فکر میکند که ساعت محض است
تیک/ تاک
و قارقار هیچ کلاغی را/ جز با قرار قبلی
جز با قرار قبلی اگر خواست/ در غروب
یکی از ما
رنگ کند بال و پرش را
عوض کند طنین صدایش را
آنهم نه اینکه راس وقت مقرر
و با قرار قبلی
با این قرار/ بامهای دورتر از دست/ اگر خواستند
و بالها که عین کلاغ/ عین پرندهی فرضاً سفید/ اگر
خواستند
و آن کسی که از شکاف درِ کوچه
عین چشمهای خودش بود/ اگر
خواست
ما خواستیم
بال و پری هم زدیم
ولی او هنوز
عین عقربهها/ عین دایرههای دور خودش
فکر میکند
و فکر میکند که ساعت محض است
و بیقرار کسی نیست،
جز با قرار قبلی.
مهر 74
سفیدیها را بخوان
2
بیتو نمیگیرتُم قرار
حالا بگو که فلانی سخت تهرانی شده
در شعرهای اخیرش به جای هرچه
از چراغ قرمز و/ چتری که خیس
و این اواخر اهل حساب و کتاب است
در نوشتههایش هم/ چراغ سبزی روشن میشود
اما/ رو به نمیدانم کجا
بیتو
فلانی که سخت
و نمیگیرتُم قرار
و دیگر اینکه مادرزاد عاشق تو بودهام
اما تو در تمام متنهای قدیم و جدید/ صورت مِهآلودی داری
تاویل متن هم که یقیناً به نمرهی عینک ما مربوط است
تازه نه رنگ چشمهای تو معلوم میشود
و نه اینکه به فرض
چند سانت از آینهی ما بلندتری
با این همه/ از همان دقیقهی اول که تو را هرگز ندیدم
در بین سطرها و ستونهای نانوشته
مست که میکردم/ مشت که میکوفتم بر در و دیوار،
و بیتو نمیگیرتُم قرار...
و هرچه بیشتر منتظرت ماندم
متن/ از معنا شدن پرهیز داشت
و از بسکه زیر هر کلمه/ هر سطر...
مولف مرده به خواب من آمد
اما نه اینکه رنگ چشمهای تو را
یا چیزی در این حدود که از آینهی ما
از قرار معلوم/ مادرزاد عاشق تو بودهام
پس وقت اینکه راه خودم را بگیرم و
با چتر خیس
از چراغ قرمز و اشیاء دیگری که به هر حال
باید به فکر تو بوده باشم
و در سراسر متنی که میدرخشیدی
رفیقِ کلماتی بوده باشم که تو را گم کردهاند
و کجایی/ چه میکنی؟
اسفند 74
< قبلی |
---|