امید که نه آرزو دارم
خیره
به همین درخت پیر داربست پوشیده از شاخ و برگ مو
یله در کنار تو
از دست بروم بروم تا آن طرف بود تا تَه نبود
میترسم
این روزها
همه رؤیا باشند این شبها همه خیال
و باد یا فریاد
آنها را متلاشی کند و به هر سو پراکنده
هنوز
باور نکردهام
که تنت را لمس کردهام روحت را نوازش
و فهم کلماتی را
که خودِ تواند و بیآنها زندگی بیمعناست
شهریور 1392
< قبلی | بعدی > |
---|
نظرات
فید RSS برای نظرات این مطلب