وهم
مگر نه صدای این ثانیههای بیپدر
تخت خواب لق
و نخوردن قرص برای بیداریام بس است؟!
شب که بهانه به برف داده است
برف بهانه به سرما
سرما بهانه به تو
تا زیر پتو جا باز کنی
بغلم کنی
و من از سر درد
اطوار خون را تماشا کنم
که از کجا آمده است؟
میسُرد روی لبم
میسُرد روی تنم
بیتاب میشوم!
...
من ابتلای بغضم
این شب دست از سرم برنمیدارد
این تب دست از سرم برنمیدارد
این هوا
این زن
و آشفتگی که تا اذان کش میآید
دست از سرم برنمیدارد
انگار فاتحهام خوانده است.
...
حالا
تو هی از حافظ بگو
یاسهای سفید لای صفحاتش بریز و
فال بگیر.
من محتاج یک والیوم هستم
و سپیده
در خانه را از جایش دارد میکند!
< قبلی | بعدی > |
---|